مادر گفت شهید شو ولی اسیر نه!

از خاک تا افلاک و از زمین تا آسمان فاصله بسیار است ، اما مگر نه اینکه عشق ، فاصله ها را پر می کند . انسان عاشق نه در سر سودای سود دارد و نه غم بود و نبود . دنیا برایش زندان است و نفس ، تو گویی در قفس می کشد. دل عاشق حریم خداست و حاشا که در این نهانخانه جز خدا کس دیگری سکنی گزیند ..... دل آینه صورت غیب است و لیکن ..... شرط است که بر آینه زنگار نباشد

در این روزگار آزگار ، غنیمتی است دمی از یاران شهید گفتن و اندکی از آموزگاران شهادت نوشتن . در این روزمرگی های تکراری همان به ، که بغض گلو با یاد شهداء باز شود . علاج دلتنگی های پاییزی و چاره غصه های هر روزی ، زنده کردن خاطراتی است از یاران قدیمی . غریبه های آشنا . دوستان قریب . مردان دعای کمیل ..... هنوز هم تکرار این بیت لطف دیگری دارد : یاران چه غریبانه رفتند از این خانه ...... هم سوخته شمع ما ، هم سوخته پروانه

بهار سال 64 از راه فرا رسیده بود .در محوطه ی ساختمان بسیج شهر سلماس ، شور و نشاط زایدالوصفی به چشم می خورد .خانواده ها و دوستان رزمندگان برای بدرقه ی آنان که عازم جبهه بودند ، در محوطه ی بسیج گرد آمده بودند.
برادرم غلامعلی ، که در آن موقع فرماندهی بسیج شهرستان نقده را بر عهده داشت ، مسئولیت مذکور را موقتا ترک و جهت حضور در جبهه ، از قرارگاه حمزه سیداشهداء (ع) ، برای لشکر 31 عاشورا در جنوب ماموریت گرفته بود و برای چندمین بار و در واقع برای آخرین بار ، به اتفاق تعدادی از رزمندگانی که عاشقش بودند،عازم جنوب بود.
مادرم هنگام خداحافظی با غلامعلی در گوشه ای از محوطه ساختمان بسیج ، غلامعلی را به سینه اش فشرد و در زیر چادر مشکی اش در گوش غلامعلی چند جمله ی کوتاه زمزمه کرد که فقط غلامعلی و چند تن از نزدیکان آن را شنیدند:

" فرزندم ! تو را مثل حضرت علی اکبر امام حسین (ع) به میدان می فرستم ، مثل حضرت علی اکبر (ع) با دشمن جنگ کنید ، شهید بشوید ولی اسیر نه ."

بعد از حدود دو ماه در تیر ماه تابستان 1364 به همراه تعدادی از همسنگران ، در دزفول در گردان علی اکبر (ع) لشکر عاشورا به برادرم پیوستم . البته آنها در این مدت با استقرار در جزایر مجنون ، ماموریتی را در آنجا به انجام رسانده بودند.
چند صباحی را در دزفول در پادگان شهید باکری سپری کردیم ، پس از حصول آمادگی رزمی برای انجام ماموریت ، مسئولیت دفاع و پدافند از خط دفاعی اروند رود در منطقه ی خسروآباد آبادان ، به گردان ما محول شد.
برادرم غلامعلی ، که مسئولیت جانشین فرماندهی گردان علی اکبر (ع) را بر عهده داشت ، رزمندگان گردان را در میدان صبحگاه ، به شرایط اقلیمی و وضعیت زمین و چگونگی دفاع و انجام ماموریت محوله در آن منطقه ، توجیه نمود.
روز بعد با تجهیزات و تسلیحات لازم خط دفاعی شرق اروند رود را از رزمندگان لشکر 21 حمزه ارتش تحویل گرفتیم و مستقر شدیم. حدود 25 روز از ماموریت ما در آن منطقه سپری می شد که خبر دادند غلامعلی در یکی از نقاط دفاعی در ساحل اروند رود ( اروندکنار) ، در حین روانه کردن خمپاره 60 میلی متری ، به سوی مواضع دشمن بعثی ، بر اثر اصابت ترکش خمپاره ی دشمن ، از ناحیه سر مجروح و به بیمارستان منتقل شده است . سر غلامعلی را در عملیات فتح المبین تیر دشمن شکافته بود و این دومین باری بود که از ناحیه ی سر مجروح می شد.
در آن شرایط ، حضور در جبهه و خطوط دفاعی و پدافندی و ادای تکلیف مهمترین اصل برایم بود. لذا پس از شنیدن خبر مجروح شدنش ، گفتم انشاءالله به زودی بهبود می یابد و دیگر پیگیر وضعیت مجروح شدنش نشدم.
چند روزی از مجروح شدن غلامعلی می گذشت ، آفتاب صبح روز سه شنبه ، تازه از افق خونرنگ جنوب سر برآورده بود كه برادر احمد چهرآرا از رزمندگان شهرستان خوی (که بعدا در گردان علی اکبر ، فرمانده گردان و سپس جانباز شد) ، با موتور در مقابل سنگرمان توقف نمود. وی حامل پیامی از سوی فرمانده گردان برادر حاج علی اصغر نادری برایم بود: :" فرمانده گردان گفتند که وسایلتان را جمع کنید و همراه من به مقر گردان و عقب بیایید". گفتم چرا ؟ و در مقابل درخواست ایشان مقاومت کردم. گفت : نمی دانم دستور فرماندهیه و من مامورم که شما را پیش ایشان ببرم. گفتم : پس وسایلم را جمع نمی کنم ، چون دوباره بر می گردم . تاکید کرد نه حتما باید وسایلتان را نیز جمع کنید و به عقب بیایید.
با اصرار و تاکید ایشان ، با همسنگران خداحافظی کردم . دستور فرمانده گردان به نظرم غیرعادی می آمد . لذا فرضیات و احتمالاتی در مورد شهادت غلامعلی ، به سرعت برق از ذهنم گذشتند.
سوار ترک موتور احمد شدم .با گذشتن از جاده خاکی میان نخلستان حاشیه ی اروند رود ، به مقر گردان علی اکبر (ع) در کنار جاده ی آبادان – خسروآباد رسیدیم( همان جاده ای که اكنون کاروان راهیان نور برای رسیدن به یادمان عملیات والفجر هشت در روبروی شهر بندری فاو عراق ، از آن عبور می کنند ) .
برادر نادری فرمانده گردان ، بر روی تختخوابش نشسته بود ، چهره اش حکایت از غم سنگینی در وجوش داشت. تا مرا دید سعی کرد حالت عادی به خود بگیرد. گفت بیا کمی قدم بزنیم .قدم زنان از مقر گردان خارج شدیم و در حین قدم زنی در کنار جاده ی آبادان – خسروآباد ، از علت فراخوندنم از خط مقدم پرسیدم . گفت چند روز است که حاجی مجروح شده ، چرا پیگیرش نیستی تا بدونیم وضعیتش چطوری هست؟ گفتم خوب آنهایی که وظیفه رسیدگی به مجروحین را دارند کار خودشان را انجام میدهند و من وظیفه ی خودم را .
احساس کردم می خواهد به تدریج واقعیتی را به من بگوید ، ولی برای گفتنش در زحمت است و این دست و آن می کند. راحتش کردم ، گفتم امام سجاد علیه السلام فرموده است " شهادت کرامت ماست " ، قضیه ی شهادت برای ما حل شده هست و همانطور كه می دانی ما با روی گشاده به استقبالش می رویم و در اشتیاق نایل شدن به آن ، لحظه شماری و بی تابی می كنیم و با علم و آگاهی و ایمان بر این مسئله ، در جبهه حضور یافته ایم . اگر غلامعلی به شهادت رسیده است صریحا به من بگویید . من پیرو همان امام سجادی هستم که آن جمله ی زیبا را فرموده است و این کلام آن امام بزرگوار را تکرار می کنم که " شهادت کرامت ماست ".
برادر نادری گفتند بله حاج غلامعلی پس از مجروح شدن و انتقال به بیمارستان به شهادت رسیده است و پیكر ایشان را در سلماس با شكوه فراوان تشییع و به خاك سپرده اند و چون شما هر دو برادر در یك گردان هستید خانواده تان نگران هستند و می پندارند كه شما هم همراه ایشان به شهادت رسیده اید و می گویند كه چرا پیكر حاج غلامعلی به سلماس رسیده ولی پیكر برادرش نه ؟ آن موقع وسایل ارتباطی و مخابراتی به این سهولت در اختیار نبود . با تاكید حاج آقا نادری به آبادان رفتیم و در مخابرات آبادان كه توسط تپه ای از كیسه های شنی در برابر تیر و تركش محافظت می شد ، نتوانستیم با خانواده ارتباط برقرار كنیم . فقط موفق شدیم با برقراری ارتباط با برادر علیرضا شاكری در قرارگاه حمزه سید الشهدا (ع) در ارومیه ، خبر سلامتی ام را به ایشان بدهیم، تا به خانواده منتقل كنند .
از آبادان به مقر گردان بازگشتیم .گفتم حالا كه خبر سلامتی را با واسطه ، به خانواده رسانده ام و پیكر برادرم نیز تشییع و در مزار شهداء دفن شده است ، دیگر چه لزومی دارد به شهرمان بروم ؟ من نمی روم و پیش بچه های گردان می مانم و رضایت برادرم ، ادامه ی حضورم در جبهه و نزد همسنگرانش هست.
خلاصه به هر قیمتی بود نگذاشتند بمانم . وقتی قرار شد به شهرمان بازگردم ، موتور گردان را گرفتم و به محلی از ساحل اروند رود (اروندكنار) كه خاكش از خون غلامعلی ، رنگین شده بود رفتم و مقداری از تربت پاك محل جراحت و شهادتش را به عنوان یادگار برداشتم.
همان روز تویوتا وانتی را در اختیارم گذاشتند كه مرا به مقر لشكر عاشور ا، در دزفول انتقال داد . شب را در مقر گردان سپری كردم و كوله پشتی و وسایل شخصی برادرم را جمع آوری كردم و صبح روز بعد با اتوبوس از اندیمشك به تهران و سپس به سلماس حركت كردم . ظهر روز پنج شنبه ، شب هفت برادرم بود كه موفق شدم به مجلس بزرگداشت آن شهید سعید برسم .
اینك در بیست و ششمین سالگرد شهادتش ، ضمن گرامی داشت یاد و خاطره ایثار و فداكاری آن شهید عزیز ، با خون پاكش تجدید عهد و میثاق می كنیم كه راه نورانی اش را با تاسی به امام شهداء و مقام عظمای ولایت و رهبری پاس داشته و آن را استمرار بخشیم و در پایان ، ادامه ی كلام را با ذكر وصیت نامه اش متبرك می نمایم .

وصیت نامه:

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه ی بنده ی گنهكار
سید غلامعلی شجاعی

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَیْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ - سوره صف آیه ۱۰- ۱۱

در لحظه ی گرفتن قلم به دستم جهت نوشتن وصیت نامه از ترس خدا و غضب خدا در خود لرزیدم . بار خدایا ، چگونه و چطور وصیتنامه بنویسم در حالی كه از سر تا پا گناه كردم و آنچنان كه بایستی به وظیفه ام عمل می كردم ، نكردم . در اعمالم نافرمانی و نقص وجود داشت .ولی بار خدایا ، از فضل و كرم و رحمت و بخشش تو ناامید نیستم .ترسم از این است كه نیامرزیده از این دنیا بروم ، می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته ی درگاهت نشوم . بار الها، بارخدایا از سر تقصیرات و گناهان ما بگذر .الهی العفو .

حالا وظیفه اسلامی و شرعی و انسانی ما ایجاب می كند كه طبق آیه ی شریفه قرآن عمل نموده و با مال و جان خود در راه مقدس اسلام عزیز جهاد نماییم .امروز دیگر تمام آرزو ها باید جهت دیگری پیدا كند و آن تقویت اسلام است و زمانی كه پای مسئولیت الهی پیش می آید، همه باید قبول داشته باشیم كه دستور خدا و قرآن را باید عمل كرد .حفظ اسلام و دستاورد های انقلاب اسلامی بر همه واجب است.

به فكر آخرت باشید و كوله بار سفر را آماده نمائید،چرا كه ما مسافرانیم و از قافله عقب مانده ایم .ماها در این دنیا امانتی بیش نیستیم و باید امانت را به صاحب امانت پس بدهیم .ولی چطور و چگونه و كجا ؟ جبهه بهترین محل آزمایش و مقدسترین مكان برای پس دادن امانت به صاحبش است . وقتی انسان می خواهد با خدای خویش معامله كند باید بهترین چیزی را كه دارد ، تقدیم نماید و ما كه به غیر از یك جان ناقابل چیز دیگری نداریم .

امیدوارم كه خداوند از سر تقصیرات ما بگذرد .ما این راه را با آگاهی كامل و شناخت كامل انتخاب نموده ایم و رفتن ما به جبهه تنها به این خاطر است كه اسلام امروز در خطر است و برای صیانت از آن حركت خود را برای رفتن به جبهه الزامی می دانیم چون رضای خدا را در این می بینیم و حركت ما غیر از رضایت الله چیز دیگری نیست. پیامبر اكرم (ص) می فرمایند هیچ قطره خونی همچون خونی كه در راه خدا ریخته شود ، نزد خدا محبوب نیست .

توصیه ام این كه ، ملت عملا تابع دستورات امام عزیزمان باشند و قدر این نعمت الهی را بدانند و پشتیبان روحانیت مبارز و در خط امام باشند .به جوان های حزب الهی و امت حزب ا... توصیه می كنم وحدتتان را حفظ نمایید و فریب یك عده افراد ناشایست و نالایق كه با قیافه های گوناگون و چهره های مختلف و لباس های مقدس كه خودشان را توی آنها مخفی نموده و از آن لباس ، به عنوان سنگر برای حفظ منافع خویش و نیت های پلیدشان استفاده می نمایند ، نخورید. چرا كه هر زمانی برای خودش طلحه و زبیر هائی دارد و شما امت حزب الله هستید كه با وحدت خویش می توانید نیت های شوم آن ها را در نطفه خفه كنید و در صورت دیگر اگر به كثافت كاری خودشان خواستند ادامه دهند ، بر جوان های حزب الهی است كه چهره و اعمال آن ها را به مردم بگویند و مردم را آگاه سازند و دنبال قضیه را بگیرند.

به نماز زیاد اهمیت بدهید بخصوص صف های نماز جماعت را فشرده تر نمائید كه دشمنان اسلام از وحدت شما و نماز جماعتها و نماز جمعه ها می ترسند . در نماز هایتان به روح ا... ،‌ به روح خدا ، به ابراهیم زمان ،‌به نجات دهنده ما از منجلاب عصر حاضر و ظلم و ستم و عصر كفر و الحاد و عصر مظلومیت اسلام دعا كنید .

وصیت به پدر و مادرم و برادران و خواهرانم و اهل فامیل :

همیشه و در همه حال به یاد خدا باشید و قوانین و فرامین اسلام را عمل نمائید . چرا كه اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست . به آخرت فكر نمائید و سعی كنید به آخرتتان توشه ای جمع كرده باشید . به مجالس دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهداء اهمیت زیادی بدهید و بخصوص به نماز هایتان و به فرزندان خود نیز همچون تربیت دهید كه سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و از سربازان واقعی آقا امام زمان و اسلام به بار آیند .

از همه كسانی كه از من رنجیده اند و حقی بر گردنم دارند ، طلب بخشش و حلیت می نمایم و امیدوارم خداوند مرا با گناههای بسیار بیامرزد.

بنده ی گنهكار سید غلامعلی شجاعی 30/1/64

منبع:www.salmas-ag.ir

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




تاریخ: شنبهبرچسب:,
ارسال توسط خوشخو

آرشیو مطالب
همسنگران
امکانات جانبی